خرید و دانلود مقاله

امیر اعظم


امیـراعظـم (نصرتاللهخان امیراعظم)
 

Amir Azam

حاکم استرآباد در دوره قاجار.

«نصرتالله خان امیراعظم، از شاهزادگان قاجار و پسر وجیهالملک، مدتی در تهران معاونت وزارت جنگ را بر عهده داشت. حاکم شهر کرمان و ایالت مازندران، گیلان و سمنان بود.»

«در سال 1324ق، بعد از عزل سردار افخم، حکومت استرآباد به امیراعظم سپرده شد.» «اواخر ماه رمضان سال 1327 قمري، امیراعظم برای بار دوم به حکومت استرآباد منصوب گرديد و از راه شاهرود، مجن و شاهکوه، به سوی استرآباد آمد. خانهای منطقه و سران، در دو فرسخی شهر جمع شده، در خیرات چادر زده، از او استقبال نمودند.» «پدر امیراعظم، شاهزاده وجیهالله میرزا، پسرعضدالدولهی قاجار و برادر عینالدوله بود که برای مراسم تاجگذاری امپراتور روسیه، از طرف مظفرالدین شاه به روسیه سفر کرده بود.» وجیهالله میرزا ملقب به امیرخان سردار، سه بار به سالهای 1299، 1305 و 1314ق، حاکم استرآباد بود. او املاک زیادی در نکارمن، شاهرود، چهارباغ، کردکوی، اطراف شهر استرآباد و نقاطی چند در ایران داشت. «وجیهاللهمیرزا، پدر اميراعظم، ابتدا غلام بچه و سپس پیشخدمت ناصرالدینشاه شد. وی برادر شمسالدوله همسر ناصرالدین شاه محسوب میشد؛ به همین جهت، شاه او را در سال 1317 قمري به وزارت جنگ گماشت.» وجیهاللهمیرزا، از سال 1299 تا 1315ق، سه بار حکمران ایالت استرآباد شد. «در اواخر سال 1299 قمري، پس از عزل حبیبالله، ساعدالدوله به طور موقت حاکم استرآباد شد.» در سال 1305 قمري، سهام‏‌الدوله را از حکومت استرآباد معزول و وجیه‏‌اللهمیرزا اميرخان سردار را برای بار دوم به حکومت استرآباد گماشتند. «او با آرایش 5000 نیروی زبده به سرکوب خوانین تراکمه پرداخت و در پایان جنگ، چندین هزار گوسفند و شتر را غارت کرد.» «پس از ترور ناصرالدین شاه، پسر و ولیعهد 45 سالهی او، يعني مظفرالدین میرزا، به حکومت رسید. در این زمان، اوضاع اقتصادی و سیاسی ایالات به شدت رو به وخامت گراييد؛ درباریان راه چاره را در تعویض حاکم ایالت بزرگ و حساس استرآباد میدیدند، بنابراین در سال 1314 قمري برای بار سوم، شاهزاده وجیهالله میرزا سيفالملك معروف به اميرخان سردار را حاکم ایالت استرآباد نمودند.»

«امیرخان سردار، علاقهی زیادی به منطقه قزلق، چهارباغ، شاهکوه و شاهرود داشت؛ به همین دليل، یخدانی در چهارباغ، 2 اتاق و ایوان در حاشیهی کاروانسرای قزلق و بنایی هم در مجاورت کاروانسرای رباطسفید ساخت.

پس از وي، پسرش اميراعظم نيز دوبار حاكم استرآباد شد. وي نيز به مانند پدرش به ییلاقهای منطقهی شاهرود و شاهکوه علاقهی زیادی داشت و هر از چندگاهی به همراه خوانین و اشراف استرآباد، در ارتفاعات جنوبی روستای زیارت و شاهکوه به شکار میرفت.»

پس از وجیهالله میرزا، پسرش نصرتاللهخان امیراعظم (1333-1297ق)، در سال 1307ق، از سوی پدر، نایب الحکومهی لرستان و بروجرد شد. «سپس در سال 1324 قمري، در زمان حکومت عینالدوله، به حکومت استرآباد و در سال 1326 قمري، به حکمرانی گیلان منصوب شد.» با مغشوش شدن اوضاع ناحیهی استرآباد، دولت مرکزی مشروطه در پایتخت تصمیم گرفت که شخصی مقتدر و آشنا با منطقه را بر استرآباد حاکم کند. سرانجام تصمیم گرفتند «امیراعظم» را بدین سو روانه کنند. «ابتدا در 27 ژوئن 1909ميلادي برابر با شوال 1327هـ .ق، وزير داخله به محمدحسین مقصودلو، رئیس انجمن و رهبر اصلی مشروطهخواهان استرآباد تلگراف کرد که امیراعظم به حکومت استرآباد گماشته شده و به زودی حکومت خواهد نمود و نایبالحکومه را هم اعتصامالممالک برگزیدهایم. این انتصاب در تهران و در بین سایر شاهزادگان و رجال سیاسی قاجاری و غیرقاجاری بیبازتاب نماند. شاهزاده عینالسلطان در خاطراتش مینویسد: امروز 20رجب 1327 قمری، عمیدالدوله را گویا از استرآباد معزول کرده و میخواهند امیرمکرم یا امیراعظم را به حکومت آنجا بگمارند؛ لیکن مشکل است که به آنجا بروند، برای آنکه نیروی نظامی ندارند. حالا کرمان، استرآباد، یزد، فارس و کرمانشاه بیحاکم ماندهاند. سپس چند روز بعد مینویسد: حالیه، اول شوال، امیراعظم به سمت شاهرود و بسطام حرکت کرده تا بتواند به استرآباد برود. زنش را هم طلاق داده و باغ بیرون خودش در تهران را هم به برادرش به چهلهزار فروخت تا قرضهایش را بدهد.»

امیراعظم در آخر ماه اکتبر 1909م برابر با ذیالحجه 1327ق، از شاهرود به سمت استرآباد حرکت کرد. «از طرف انجمن مشروطهخواهان استرآباد، 30 بیرق درست کرده، به استقبالش رفتند. چند تیر توپ شلیک کردند، سپس امیراعظم را وارد انجمن کرده، بعد به دیوانخانهی شهر بردند. فردای ورودش به شهر، نامه به محمدباقرخان هزارجریبی - سالار اکرم - مهدیخان ملک - ساعد لشکر - کربلایی نظرعلیخان جرجانی - صمصام لشکر - و چند تن از خوانین ترکمان جعفربای، آتابای و داز نوشت و به آنان اطمینان داد که به شهر بیایند. به علاوه، 500 دست لباس هم برای فوج هزارجریبی به خیاطهای شهر سفارش داد تا بدوزند.»

ناظم الاسلام کرمانی دربارهی امیراعظم و تعلق وی به استرآباد مینویسد: «وی خلف مرحوم وجیهالله میرزا سپهسالار- معروف به امیرخان سردار-بود که به سال 1297 قمری متولد، در عنفوان جوانی، عمر خود را به تحصیل علوم صرف کرد. او از علوم غریبهی قدیمه و جدیده، زبان فرانسه، تاریخ، جغرافیا و غیره بهرهی وافی برد و در فنون نظامی هم از اقران و امثال پیشی گرفت. در حالت نزع مظفرالدین شاه که احوال استرآباد به آن درجه مغشوش شده بود، داوطلبانه بدانسو رفت. سپس مدتی بعد به تهران آمد و هیأت امرا را جمع نمود و همگی را به قرآن برای دفاع به اساس مشروطیت، قسم داد. بعدها عریضههایی هم به محمدعلی شاه بدبخت نوشت و او را دعوت به همراهی با مردم نمود. اما درباریان، وی را به گیلان و رشت فرستادند. پس از به توپ بستن مجلس، باز به تهران آمد. این بار او را به فرنگ تبعید کردند، وی در آن جا به تکمیل تحصیلات پرداخت. پس از فتح تهران، به ایران بازگشت. حکومت استرآباد و سمنان، دامغان، شاهرود، بسطام و فرماندهی قشون مازندران را تقبل نمود. مابین یموت ترکمان و ولایت را اصلاح کرد. سران تراکمه را به انجمن ملی مشروطهطلبان حاضر نمود. مدرسهی امیریه را از کیسهی خود در استرآباد رونق بخشید. معلم از تهران آورد و خود نیز در آن مدرسه درس میداد. سپس عدلیه، بلدیه و نظمیهی استرآباد را تأسیس کرد. اموال و اسلحهها را که به نهب و غارت برده بودند، جمع نمود. حالا هم مشغول تشکیل اردوی نظامی است. او عنقریب است که استرآباد را نمونهای از شهرهای نظامی فرنگ بنماید. نامبرده، از اول مشروطیت ایران یک قدم مخالف برنداشت. او در انتخاب وکلای استرآباد دست به تقلبات نزد. باری، انجمن ولایتی استرآباد که اجزای آن از بزرگان، تجار و علمایند، به او مکتوب نوشتند.»

امیراعظم با استقرار در استرآباد به سال 1327ق، بلافاصله اقدام به اصلاحات اداری در حد یک ولایت نمود و چند استعفا و انتصاب جدید را در منطقهی استرآباد انجام داد. «ابتدا محمدباقرخان هزارجریبی معروف به سردار رفیع را به جای اعتصامالممالک به نایب‏‌الحکومگی استرآباد و معاون خود انتخاب نمود.» «سپس «موثق لشکر» را که لشکرنویس استرآباد بود، مأمور به شاهرود نمود و به جایش «حاج مجید السلطان» را به استرآباد آورد و در دیوانخانهی شهر مستقر نمود.»

اقدامات دیگر امیراعظم در استرآباد به سال 1327ق، آشتی دادن خانهای فارس و ترکمان، آرام کردن عناصر ضدمشروطه، به ویژه سردمداران آنها و نزدیکی و همراهی با مشروطهطلبان بوده است.

«او در اواخر ذیالحجه سال 1327 قمري، انجمن عدلیهی استرآباد را از مجموع شخصیتهای متنفذی مانند شیخ طاهر، شیخ غلامحسین، حاج محمدرضا، آقا حسینقلی، آقا محمدابراهیم و سالار اکرم تشکیل داد. آن‏گاه شش اعلانیه دادند كه در بازار چسباندند که هر کس از دیوانخانه تفنگ و اسباب مجاهدین را به غارت برده و اهالی شهر که تفنگ از دیوانخانه گرفته بودند، 9 روز مهلت دارند به انجمن تحویل داده، قبض دریافت کنند، والا سیاست و مجازات خواهند شد.»

«چند روز بعد، به دلیل دخالت بیش از حد کنسول روس در امورات شهر و منطقهی استرآباد، در بازار جار زدند که اهالی به عنوان اعتراض در مسجد جامع جمع شوند. سپس تصمیم گرفتند آن سال را عید نوروز نگیرند. با این اوضاع ملتهب، ناگهان مرض آبله در استرآباد شیوع یافت و 300 نفر را هلاک نمود. ماه بعد، معاضدالدوله، سرحددار بندرجز، برای عرض خیرمقدم به امیراعظم به استرآباد آمد. امیراعظم یک رأس اسب به او بخشید و چون قصد مسافرت داشت، قرار شد معاضدالدوله 80 قاطر برای او مهيا نمايد. وی پس از چند روز، این قاطرها را به قیمت 480تومان کرایه نمود و به استرآباد فرستاد. امیراعظم هفتهی بعد با متعلقات و همسرِ استرآبادی خود که دختر علیآقا توشنی بود، به شاهرود رفت و مهدیخان ساعد لشکر را نایبالحکومه نمود. بعد از رفتن امیراعظم، آژانهای استرآباد به دلیل اینکه 4ماه مواجب نگرفته بودند، همگی استعفا کردند. مبشر همایون، رئیس نظمیه نیز در تلگرافخانه متحصن شد، ولی کسی به او اعتنا نکرد. انجمن، حسینخان بیگلربیگی و محمود کلانتر را مأمور کرد شهر را به یاری یکدیگر اداره کنند.»

«امیراعظم در سال 1329 قمري، به وزارت جنگ منصوب شد و اواخر عمر را به والیگری کرمان و آن‏گاه سمنان، دامغان و شاهرود گذراند.»

«در اوایل 1329 قمري، پس از رفتن امیراعظم، شاهزاده اماناللهمیرزا را حاکم استرآباد کرده بودند، هنوز به شهر نرسیده خبر آمد که نامبرده استعفا داده و جایش شاهزاده «ظفرالسلطنه» را به سمت استرآباد اعزام کردند.»

مدرسهی امیریه

اولین مدرسه در استرآباد به سبک جدید به نام «افخمیه»، در سال 1322 ق (1904م/1283ش) با ثبتنام 80 دانشآموز، توسط «آقابالاخان» معروف به «سردار افخم» که به تازگی برای بار دوم به جای وجیه‌‏اللهمیرزا سیفالدوله - پدر نصرت‏الله‏خان امیراعظم- به حکومت استرآباد منصوب شده بود، تأسیس شد. این مدرسه که با حمایت مالی و شهریهی دانشآموزان اداره میشد، اندکی بعد به تعطیلی کشانده شد؛ «اما چند سال بعد، مجدداً در زمان حکومت امیراعظم و با همت شیخ محمدحسین مقصودلوي استرآبادی، که از سردمداران نهضت مشروطیت این ناحیه بود، با نام «امیریه» و با ثبت نام 100نفر محصل، داير گرديد. چند سال بعد، نام مدرسه به «سعادت جرجان» تغییر یافت و مورد حمایت مشروطهطلبان استرآباد قرار گرفت، اما با ورود محمدعلیشاه مخلوع از روسیه به ناحیهی استرآباد، فعالیت آن متوقف شد. خوشبختانه در دورهی دوم حکومت امیراعظم در استرآباد، این مدرسه مجدداً گشوده شد.»

«در ژانویهی 1910ميلادي برابر با محرم 1327قمري، پس از فوت میرسعداللهخان میرفندرسکی ملقب به ایلخانی، به تصدیق اعضای انجمن مشروطهخواه، امیراعظم خانهی مشارالیه را که وقف مرحوم میرزا علینقیخان امیرپنجه - پدر میرسعداللهخان ایلخانی - حسینیه نموده بودند، تشکیل مدرسهی «امیریه» دادند. سی نفر اطفال کوچک و بزرگ را به سه درجه قرار دادند. درجه اول، ابتدایی ماهی 8 ریال، درجه دوم، دوازده هزار و درجه سيّم، زبان فرانسه 2تومان. آقاسیدمهدی حکیم دامغانی را برای معلمی فارسی، منوچهرخان دکتر را معلمِ فرانسوی قرار داده و شخصاً همه روزه دو ساعت به غروب، به مدرسه رفته، با شاگردان آن جا، فرانسه صحبت مینمايند.»

«امیراعظم در سال 1333قمري برابر با 1294 شمسي، به دست اسماعیلخان شعاع لشکر دامغانی، در باغ شخصیاش در شاهرود به ضرب گلوله کشته شد.»

در اواسط سال 1334ق، خبر قتل امیراعظم در استرآباد دهان به دهان شده بود. واقعهی قتل او بدین گونه اتفاق افتاده بود:

«وی مدتی پیش در حین شکار، آقاخان صولت لشکر، تفنگدار باشی خودش را مورد سوءقصد قرار داد. برادر آقاخان به نام «اسماعیل خان» ملقب به «شعاع لشکر» یا «شجاع نظام» که از ملازمان امیراعظم هم بود، درصدد انتقامگیری برآمد. بدین جهت، زمانی که امیراعظم برای سرکشی مستغلاتش به سمنان و سپس عباسآباد تهران رفته بود، شبانه اسماعیلخان شعاع لشکر دامغانی، به همراه چند تن از رفقایش، در خواب و با گلوله او را هلاک کردند. بلافاصله او را در مقبرهای واقع در شاهرود که خودش از قبل مهیا کرده بود، به خاک سپردند. پس از این واقعه و فرار قاتلین، قنسول روس و حاکم استرآباد، گروهی قزاق و غلام مسلح را تا منطقهی کتول و فندرسک، به دنبال آنها فرستادند، ولی توفیق چندانی نیافتند.»

امیراعظم تقریباً نوعی خویشاوندی سببی را با اعیان، اشراف، رجال و صاحبمنصبان این ناحیه به وجود آورده بود. به همین سبب، ثروت کلان و املاک زیادی در منطقهی استرآباد و مناطق دیگر از او باقی ماند، به طوری که پس از خودش، فرزندان و نوههایش نیز از آن همه ثروت و املاک بهرهمند شدند.

«او در دامغان، محلات سمنان و شاهرود، صاحب دو کرور -یک میلیون تومان- ثروت و ملک بود و سالی نود و پنج هزار تومان، اجارهی املاک میگرفت. افسون ثروت او سبب گشت که بعدها در فرهنگ عامیانهی شاهرود و حتی فولکلور منطقهی استرآباد، «داستان امیراعظم» همچون داستان هزار و یک شب، شش دهه دهان به دهان بگردد و جذابیت خود را در نزد مردم حفظ نماید.»

در سال 1340ق، نسل سوم امیراعظمها، «یدالله میرزا» به حکومت استرآباد منصوب شد. یدالله عضدی (یدالله میرزا) مشهور به «امیراعظم»، «از کودکی به تحصیل علوم مختلف پرداخت. مدتی نیز در استانبول تحصیل کرد. پس از قتل پدرش، به تهران آمد و از طرف «احمدشاه قاجار» به «امیراعظم» ملقب گرديد و حکمرانی شاهرود، سمنان و دامغان را که قبلاً از آن پدرش بود، به او واگذار شد.» «در تاريخ صفر 1340قمري، قوامالسلطنه، رئيس‌‌الوزراء، از تهران به اعتصامالممالك، نايبالحكومه استرآباد تلگراف زد كه حكومت استرآباد را به نواب والا، شاهزادهي جوان، يداللهميرزا اميراعظم سپرده و به زودي راهي خواهد شد. وي تا يك ماه بعد به همراه 9 كجاوه، اهل و عيال و اجزاي حكومت خويش را كه 50 نفر مي شدند، از راه شاهرود وارد استرآباد كرد. نخست در قنسولخانهي روس منزل نمود، اما چون قنسول بالشويك عازم استرآباد شد و قنسولخانه را تحويل گرفت، خانهي مرحوم ساعدالسلطنه مهديخان ملك را براي نواب والا اجاره كردند.»

با استقرار وی در استرآباد، بار دیگر نظرعلیخان سردار اشرف مورد توجه قرار گرفت و به جای اعتصامالممالک به نایب‏‌الحکومگی استرآباد منصوب شد. «نظرعلی‏خان سردار اشرف، مادر بیوه شدهی «یدالله میرزا» را هم پس از مرگِ پدرش به همسری برگزیده بود.»

بر اساس شايعات آن زمان، همين فرزند ناتني كه از وصلت مادر ناراضي بود، در مسیر راه استرآباد به چهارباغ، شاهکوه و شاهرود، در حوالی قزلق، به وسیلهی چای یا قهوه، او را مسموم كرد.

نظرعليخان، یکی از خانها و ملاکین بزرگ منطقهی استرآباد بود که ثروت و دارایی فراوانی در ناحیهی نکارمن شاهرود داشت.

«یدالله میرزا عضدی، به زبانهای متعدد، از جمله فرانسوی، انگلیسی، ترکی و آلمانی تسلط کامل داشت. سالها بعد، در کابینهی محمدعلی فروغی به وزارت رسید، سپس سفیر ایران در برزیل شد.»

«مستشاری ایران در برلن، وزیر مختاری ایران در لهستان، ریاست ادارهي تذکره، وزارت دارایی، وزارت راه و وزارت امور خارجه، پستهای متعددی بود که برعهده داشت. او از مالکین بزرگ سمنان و شاهرود بود و کارخانهی قندی در آنجا ساخت.»

 

منابع:

 

• انوری، حسن. (1387). فرهنگ اعلام سخن (جلد اول و 2). تهران: سخن.

• بامداد، مهدي. (1363). شرح حال رجال ايران در قرن 12، 13 و 14 (جلد 4، چاپ 3). تهران: زوّار.

• چرچیل، جورج. (1369). فرهنگ رجال قاجار (جلد اول). (ترجمه غلامحسین میرزاصالح). تهران: زرّین.

• سلیمانی، کریم. (1379). القاب دورهی قاجاریه. تهران: نی.

• عينالسلطنه، قهرمان‏میرزا. (1374). روزنامهی خاطرات عینالسلطنه (جلد 4). (به کوشش مسعود سالور و ایرج افشار). تهران: اساطیر.

• قائمی، جمشید. (1388). سردار رفیع یانهسری. تهران: دانشگاه آزاد اسلامی شهر ری.

• کرمانی، ناظم الاسلام. (1357). تاریخ بیداری ایرانیان. (به اهتمام علیاکبر سعیدی سیرجانی). تهران: بنیاد فرهنگ ایران.

• معطوفی، اسدالله. (1389). تاریخ فرهنگ و ادب گرگان. گرگان: مختومقلی فراغی.

• معطوفی، اسدالله. (1388). تاریخ و پیشینهی اجتماعی سرخنکلاته. زیارت و شاهکوه. گرگان: مختومقلی فراغی.

• معطوفی، اسدالله. (1384). انقلاب مشروطه در استرآباد و گرگان (جلد اول و 2). تهران: حروفیه.

• مقصودلو، حسینقلی (وكيلالدوله). (1363). مخابرات استرآباد (جلد اول و 2). (به کوشش ایرج افشار و محمدرسول دریاگشت). تهران: تاریخ ایران.

 

 

 

 

نظرات


ارسال نظر :






مقاله های مشابه